در زمان هاي قديم ، تاجري به روستايي که ميمون هاي زيادي در جنگل هاي حوالي آن وجود داشت رفت و خطاب به مردم روستا گفت:
من ميمون هاي اينجا را خريدارم و حاضرم به ازاي هر ميمون 10 دلار به فروشنده پرداخت کنم.
مردم روستا که جنگل مجاور روستايشان پر از ميمون بود خوشحال شدند و به راحتي معامله را قبول کردند.به نظر آنها قيمت بسيار منصفانه بود .
در مدت کوتاهي بيش از هزار ميمون را گرفتند و هر ميموني را 10 دلار به آن تاجر فروختند.
فرداي آن روز مرد تاجر دوباره به روستا آمد و به روستائيان گفت:
هر ميمون را 20 دلار از شما مي خرم .
اين بار روستاييان دوباره زمين هاي کشاورزي خود را ترک کردند و تلاششان را براي گرفتن ميمون ها بکار گرفتند. اما ظاهرا تعداد ميمون هاي باقيمانده کمتر شده بود. در آن روز فقط 500 ميمون را گرفته و فروختند.
روز بعد مجددا آن مرد تاجر به روستا آمد و اين بار پيشنهاد 50 دلاري به ازاي هر ميمون را به ساکنان آن روستا داد. او به مردم گفت : امروز من در شهر کاري را بايد انجام دهم ولي معاون من اينجا مي ماند و به نمايندگي من ميمون ها را از شما مي خرد.
مردم روستا بسيار مشتاق شده بودند. هر ميمون 50 دلار ! اما مسئله اين بود که همه ميمون ها را آنها گرفته بودند و ديگر ميموني براي فروختن باقي نمانده بود !
روستائيان نزد معاون تاجر رفتند و ماجرا را به او گفتند . معاون بعد از کمي تامل خطاب به روستائيان گفت: اين ميمون ها را در قفس مي بينيد؟ من حاضرم آنها را به قيمت هر ميمون 35 دلار به شما بفروشم و زماني که تاجر برگشت شما مي توانيد آنها را به قيمت 50 دلار به او بفروشيد .
ظاهرا معامله ي پر منفعتي بنظر مي رسد ، ولي غافل از حيله اي که در آن نهفته است ...
بدين ترتيب مردم به خانه هايشان رفتند و هر چه پس انداز داشتند را براي خريد ميمون ها آوردند و هر ميمون را به مبلغ 35 دلار از معاون تاجر خريداري کردند .
بله . چشمتان روز بد نبيند ! از فردا مردم آن روستا ديگر نه آن مرد تاجر را ديدند و نه دستشان به آن معاون رسيد ! و تنها ميمون ها بودند که با از دست رفتن سرمايه ي روستائيان دوباره در آن روستا ساکن شدند ...
نتيجه اخلاقي : سرمايه هاي ملي خود را ارزان نفروشيد!
منبع: مجله اينترنتي سوتک
نظرات شما عزیزان:
|